کد مطلب:134041 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:182

معاویه می خواهد نام پیغمبر را دفن کند
معاویة بن ابی سفیان كه خود را جانشین و خلیفه پیغمبر اسلام می خواند، در دل از اینكه نام آن حضرت در جهان زنده است و مردم مسلمان آن مرد آسمانی را به عظمت یاد می كنند سخت ناراحت است و آرزو دارد نام او را دفن كند و آن فرستاده خدا را از یاد مسلمانان ببرد، این نیت پلید و شوم


كه فرزند بوسفیان در دل داشت بالاخره روزی آنرا با یكی از دوستان نزدیك خود مغیرة بن شعبه در میان گذاشت. مسعودی مورخ بزرگ اسلامی می نویسد.

«مطرف فرزند مغیرة بن شعبه ثقفی گفت من با پدرم در شام بر معاویه وارد شدیم و پدرم نزد او می رفت و با وی سخن می گفت و سپس به نزد ما می آمد و از معاویه و عقل و تدبیرش یاد می كرد و از آنچه كه از او دیده بود بسیار تعجب می نمود (و با نظر عظمت و احترام به آن می نگریست) اما یكشب به خانه بازگشت ولی از خوردن غذا خودداری كرد و من او را غمناك دیدم، ساعتی در انتظار نشستم و با خود فكر كردم كه تأثر پدرم شاید به علت كاری باشد كه ما انجام دادیم و یا حادثه ای در بین ما واقع گردید در این هنگام به پدرم گفتم چرا شما را امشب غمگین می بینم؟! گفت فرزندم من از نزد ناپاك ترین مردم (معاویه) می آیم گفتم به چه علت او را اینگونه یاد می كنی؟ در پاسخم گفت امشب تنها با معاویه نشسته بودم به او گفتم ای امیرالمؤمنین! تو به كمال قدرت رسیدی اكنون چه می شود اگر عدل را پیشه سازی و نیكی های خود را به مسلمانان توسعه دهی؟. شما اكنون پیر شدید و چه می شود اگر به برادرانت از بنی هاشم نگاه مهری افكنی و بدین وسیله صله ی رحم نمائی؟ و بخدا قسم اكنون دیگر نزد بنی هاشم نیرو و قدرتی نیست تا تو از آن هراسان باشی. معاویه در پاسخ گفت هیهات هیهات! برادر تمیم [1] (ابوبكر) به حكومت رسید و عدل را پیشه ساخت و انجام داد آنچه كه انجام


داد اما بخدا قسم یك روز از مرگ او بیشتر نگذشت كه نام او هم از میان رفت تنها همین مقدار از او نامی مانده كه كسی بگوید ابوبكر، پس از وی برادر عدی [2] (عمر) زمام حكومت را در دست گرفت و كوشش كرد و ده سال شدت عمل نشان داد، ولی بخدا قسم فردای آن روزی كه مرگ دامنش را گرفت نام او هم مرد و یاد او فراموش گردید تنها همین قدر از او باقی است كه بگویند. سپس برادر ما (از قبیله ی بنی امیه) عثمان زمامدار گردید، مردی كه كسی از نظر خانوادگی و نسب مانند او نبود (!!!) پس انجام داد آنچه كه باید انجام دهد و به نسبت به او هم انجام شد (او را كشتند، ولی بخدا سوگند فردای آن روز كه او بهلاكت رسید یاد او هم در بین مردم مرد و فراموش گردید.

اما برادر هاشم (حضرت محمد ص) هر روز پنج بار بنام او فریاد می زنند: أشهد أن محمداً رسول اللَّه. (ای مغیرة) مادر برای تو نباشد. با زنده بودن نام این مرد (حضرت محمد ص) كدام عمل باقی می ماند؟! بخدا قسم (چاره نیست) مگر اینكه (نام پیامبر اسلام) دفن شود. دفن» [3] .

در این گفتار كه ما آنرا از یكی از مورخین بزرگ و معتبر اهل سنت نقل كردیم نه تنها معاویه دشمنی و بغض قلبی خود را نسبت به پیامبر اسلام (ص) با صراحت بیان می كند و آرزو می نماید كه نام آن حضرت را دفن كند!! و آنرا از یاد مردم ببرد. بلكه عدم اعتقاد وی به اصول اسلامی از جملات قبلی هم صریحاً هویدا است آنجا


كه از خلافت همواره تعبیر به «ملك» می كند و از این تعبیر به خوبی پیدا است كه او زمامداری پیامبر بزرگ اسلام و كسانی كه بعد از آن حضرت ادعای جانشینی وی را كرده بودند یعنی ابوبكر عمر و عثمان همه را از یك نوع حكومت می داند و آن هم بنا به تعبیر او «ملك» است در حالی كه اگر معاویه از دریچه ی اعتقاد بسیاری از مردم آنرزو هم به ماهیت حكومت آن سه تن می نگریست آنرا بصورت خلافت و جانشینی از پیغمبر می دید (هر چند این تصور درباره ی آن سه نفر غلط و بیجا بود) و این خود نشان می دهد كه وی در باطن نه موضوع نبوت و نه داستان خلافت را آنگونه كه مردم مسلمان به آن معتقد بودند باور نداشت و ماهیت حكومت پیامبر اسلام را هم مانند آن سه نفر جز بعنوان «ملك» نمی شناخت!.

مسعودی پیش از آنكه این داستان را نقل كند می نویسد: مأمون در زمان خلافت خویش تصمیم گرفت به مردم مسلمان دستور دهد تا معاویه را لعن كنند و از او بیزاری جویند و از مهمترین عاملی كه موجب این تصمیم گردید، اطلاع او از مكالمه ی معاویه با مغیرة بن شعبه درباره ی پیامبر اسلام بوده است. مورخ مذكور در این باره می نویسد.

«در سال دویست و دوازده منادی مأمون (از جانب وی ندا در دارد كه ذمه ی من بری ء است از آن كس كه معاویه را بخوبی یاد كند یا او را بر یكی از اصحاب پیغمبر (ص) مقدم بدارد». [4] در اینجا مسعودی داستان مكالمه ی معاویه را با مغیرة بن شعبه نقل می كند و سپس چنین اضافه


می كند «مأمون دستور داد نامه ها به تمام مردم نوشتند كه معاویه را بر بالای منابر لعن كنند». ولی چون به مأمون گفتند ممكن است اجرای این فرمان منجر به شورش عمومی گردد از این نظر از اجرای تصمیم خود دست برداشت و این فكر بدست فراموشی سپرده شد تا نوبت حكومت به المعتضد باللَّه رسید. معتضد در عصر خود اراده كرد لعن معاویه را شایع سازد و طرحی را كه مأمون از اجرای آن چشم پوشیده بود عملی سازد و به آن تحقق بخشد.

طبری مورخ مشهور در این باره می نویسد:

«در سال 284 هجری المعتضد باللَّه تصمیم گرفت اعلام كند تا معاویه را بر بالای منابر لعن كنند و دستور داد نامه ای در این باره نوشتند تا برای مردم بخوانند. عبیداللَّه بن سلیمان بن وهب وی را از اجرای این تصمیم بر حذر داشت و گفت ممكن است شورشی بر پا گردد و اجتماع دچار اضطراب شود، ولی معتضد به آنچه كه عبیداللَّه گفته بود توجهی نكرد... تا بالاخره در یكی از روزهای جمعه از جانب او ندا در دادند كه آگاه باشید و بر معاویه ترحم نكنید (و از خداوند برای وی رحمت نخواهید) و او را به نیكی یاد ننمائید.... و معتضد دستور داد تا نامه ای را كه مأمون برای فرمان لعن بر معاویه نوشته بود (از قسمت بایگانی نامه های خلافتی) خارج ساختند و نزد وی آوردند، معتضد از كلیات آن نامه این نامه را نگاشت».

در اینجا طبری نامه ی المعتضد را كه طولانی است و ضمن آن بسیاری از معایب و مفاسد اخلاقی و ایمانی معاویه و مخالفت های علنی كه وی با قوانین اسلام انجام داد برشمرده شد، نقل می كند و سپس چنین اضافه


می نماید. [5] .

«سلیمان بن وهب هنگامی كه از تصمیم قطعی معتضد برای اعلان لعن بر معاویه اطلاع یافت یوسف بن یعقوب را كه قاضی القضات و از دانشمندان بود خواست و بوی گفت چاره ای بیاندیش تا معتضد از این فكر منصرف شود، یوسف بن یعقوب نزد معتضد آمد و در این باره با او صحبت كرد و به وی گفت ای امیرالمؤمنین! من می ترسم كه اجتماع دچار اضطراب شود و در آن هنگام كه نامه ی شما را نسبت به لعن بر معاویه بشنوند دست به حركت و شورش بزنند.

معتضد گفت اگر اجتماع مردم در برابر این تصمیم من حركت و جنبشی كنند و یا در این باره سخنی از آنها شنیده شود. من شمشیر را در میان آنان می گذارم (و آنها را بقتل می رسانم) یوسف بن یعقوب گفت ای امیرالمؤمنین! با طالبین و سادات چه خواهی كرد؟ اینها كه در هر گوشه كشور علیه حكومت تو خروج می كنند و مورد علاقه ی بسیاری از مردم هستند زیرا آنان از خویشان و نزدیكان پیغمبرند و دارای فضائلی می باشند و انتشار این نامه به منزله ی ستایش (و تشویق) آنهاست و اگر مردم نامه ی شما را درباره ی معاویه بشنوند بسوی طالبین و سادات بیشتر رغبت می كنند و زبان آنها بازتر و حجت آنها از اكنون محكم تر خواهد شد. در اینجا معتضد خودداری كرد و پاسخی به یوسف بن یعقوب نداد ولی درباره ی آن نامه (و انتشار آن) هم دیگر چیزی نگفت و دستوری صادر


ننمود» [6] .

خوانندگان ارجمند- با در نظر گرفتن این دو داستان كه ما آنها را از دو منبع بسیار معتبر تاریخی اهل سنت نقل كردیم بخوبی روشن می شود كه فساد عقیده ی معاویه و انحراف وی از نظر معتقدات اسلامی و پای بند نبودن او به مكتب نبوت تا جائی مسلم و قطعی بود كه مأمون و معتضد هر دو تصمیم می گیرند لعن بر معاویه را شایع سازند، با آنكه از نظر سیاسی این دو نفر نه تنها از اینكار طرفی نمی بستند بلكه تا حدود زیادی برای حكومتشان ایجاد مشكلات و درد سر می نمود. تصور نشود كه بنی العباس با بنی امیه سابقه ی عداوت قبیله و خانوادگی داشتند و ممكن است این تصمیم به دنبال همان عداوت و دشمنی گرفته شده باشد- نه این تصور باطل است. زیرا این دشمنی و عداوت اگر چه جای انكار نیست ولی باید دانست كه این تصمیم از آن عداوت سرچشمه نمی گرفت.

به این دلیل كه اگر این تصمیم از آنجا ناشی بود آنها می بایست فرمان دهند تا مردم تمام افراد بنی امیه را لعن كنند نه تنها معاویه را و اگر تصور شود كه هدف آنها لكه دار نمودن و ننگین ساختن همه ی بنی امیه بود ولی مفاسد اخلاقی و اعتقادی معاویه و كارهای ننگینی كه وی در دوران حكومت خود انجام داده بود بهانه ای بدست مأمون و معتضد داد تا زهر عداوت قبیله ئی خود را تنها بر وی بریزند، می گوئیم این تصور بی جا است زیرا اگر معایب و مفاسد معاویه تنها بهانه ای برای آنان بود، این بهانه درباره ی


فرزند او یزید بیشتر و روش زندگی او از پدر ظاهراً ننگین تر بود و بخصوص شهادت حسین ابن علی علیهماالسلام با دست وی و بفرمان او خود كافی بود كه بهترین و منطقی ترین بهانه را در دسترس مأمون و معتضد قرار دهد تا آنها بتوانند با استفاده ی از این بهانه لعن یزید را با مشكلاتی كمتر و دردسری آسانتر شایع سازند.

آری این شواهد گواهی می دهد كه مأمون و معتضد از نیات شوم معاویه و هدف های پنهانی او نقشه هائی كه وی برای ریشه كن ساختن اساس اسلام در دل داشت بخوبی مطلع بودند، عجیبتر از همه اینكه دیگران مانند عبداللَّه بن سلیمان و یوسف بن بن یعقوب كه درصدد بودند تا با طرح نقشه و چاره اندیشی به هر ترتیبی كه شده معتضد را از این تصمیم باز دارند (و بالاخره هم موفق شدند) به خود اجازه ندادند در ماهیت قضیه تردید كرده و در دلائلی كه معتضد برای لزوم لعن بر معاویه و ابراز تنفر از وی طبق موازین اسلامی اقامه كرده بود، تشكیك كنند و آنها را رد نمایند!!! با آنكه آنان از تمام امكانات برای منصرف ساختن معتضد استفاده كردند، تا آنجا كه یوسف از سادات و طالبین كه علیه معتضد قیام می كردند و در شمار دشمنان سخت حكومت وی بودند سخن به میان آورده و از آنها تمجید می كند و صریحا می گوید: «بسیاری از مردم بسوی آنها متمایلند» تا شاید از این راه معتضد را از شورش بترساند.

یوسف كه تا این حد برای جلویگری از اشاعه ی لعن بر معاویه كوشش میكند و آنگونه در برابر خلیفه! جسارت و جرأت می ورزد


با اینحال حتی یك جمله درباره ی ماهیت قضیه سخن نگفته و در ابطال دلائل معتضد كه بر لزوم لعن بر معاویه اقامه كرده بود، حرفی به میان نمی آورد!!! و این موضوع خود یك گواه روشن است بر آنكه دلائل معتضد غیر قابل انكار بوده است [7] .


[1] تميم نام قبيله اي است.

[2] عدي نام قيبله اي از قبايل عرب.

[3] مروج الذهب ج 2 صفحه ي 341 طبع مصر سال 1346 هجري.

[4] مروج الذهب صفحه ي 341 چاپ مصر سال 1346.

[5] تاريخ طبري ج 11 صفحه ي 355 و 360 چاپ مصر.

[6] تاريخ طبري ج 11 صفحه ي 355 و 260 چاپ مصر.

[7] براي اطلاع از متن نامه متعضد در اين باره بر دلائل محكمي كه وي براي لزوم لعن بر معاويه و ابراز تنفر و انزجار او اقامه كرد به همان مدرك يعني تاريخ طبري ج 11 صفحه ي 355 مراجعه شود.